مرز تنهایی

Hey I want to be alone .... You and your love is a lie.... Everything is a lie, but god
 
درباره وبلاگ

 

موضوعات

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 61
بازدید ماه : 124
بازدید کل : 33500
تعداد مطالب : 6
تعداد نظرات : 306
تعداد آنلاین : 1



 
خسته ام از تو .... خدا را می خواهم

 

حال مدتهاست که دیگر نامه ای به مقصد نمی رسد ....

حال بعد از آن همه سال .... بعد از آن همه دوری هوس دزدیدن قلب من باز خوره جانت شده است....

بویش را می شنوم!! .... بوی تلخ عطر آشنای تو .. !!!!

پس بگو که قرار است باز تو از این نزدیکی ها گذر کنی و من نمی دانستم....!!!!

یکی نیست که تو را بگوید ..که تو!!! این همه مدت که سایه سنگین سکوت ، بلای سبکی روح خسته ام شده بود

کجا بودی ؟!!! ....

باید بگویم که خیلی دیر آمده ای ..... !!! باز دلت می خواهد گریه کنی ...!!! صبر کن مگر نمی بینی هوا بارانیست !!!
 

آموخته ام برای زخم هایی که بر دلم گذاشته ای پیش هیچ کیکاووسی گردن کج نکنم....!!

زخم بر دلم دارم و خدا نمک بر زخم هایم می پاشد .... من پیچ و تاب میخورم و دیگران گمانشان است که میرقصم!!!

من این پیچ و تاب را دوست دارم ... زیرا به یاد می آورم مثل تو سنگ نیستم،چوب نیستم،خشت نیستم وانسانم...

دلم می گوید از جانت دست بردار ولی از زخم دلت نه!!!زیرا که زخم در پی نوشداروست...وگرنه عشق نخواهی

یافت ... و اگر عشق نخواهی خدایی نخواهی دید .... خدا در همین نزدیکی هاست .... اینجا مرز تنهایی است و

من....!!!

 

پ . ن : هر روز که می گذرد یک قدم به مرگ و قیامت نزدیک تر می شوم ... به خدا چه طور؟؟؟؟

 


دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط hellboy



......... رشته ایمان .........

 

 


 من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی ......

               مشت بر مهره تنهایی من پیچاندی.......


مهر دستان تو دنبال دعایی میگشت.....

                 بار ها دور زدی ذهن مرا گرداندی.......


ذکر ها گفتی و بر گفته خود خندیدی.....

               از همین نغمه تاریک مرا ترساندی.......


بر لبت نام خدا بود،خدا شاهد ماست....

               بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی !!!!


دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت....

             عادتت را به غلط چرخه ایمان خواندی....


قلب صد پاره من، مهره ی صد دانه نبود...

             تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی...

 


جمع کن ، رشته ایمان دلم پاره شدست....

           من که تسبیح نبودم ، تو چرا چرخاندی؟؟؟


   پ . ن : خدایا خط و نشان دوزخت را برایم نکش ، جهنم تر از نداشتنت را جایی سراغ ندارم!!!!


یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط hellboy



............I WANT WALK ALONE ... JUST IT

ساعت 23:41 به وقت تنهایی...

قدم زنان در جاده بی انتهای دلم می روم.... رو به سقوط....

سکوت سنگینی حکم فرماست .... تنهای تنهایم ولی.....

این تنهاییم را به لحظه ای با تو بودن نمی دهم....

یکی صدایم می زند....

دود سیگارم ماه را از نگاهم گرفته است ... جز خودم چیزی نمی بینم....

و او جز عشق چیزی نمی خواهد.... آن صدا را می گویم ...

تو در دلم مدتهاست که مرده ای .... تو همچون مومیایی شده ای....

دارم با چشمان بسته سقوط می کنم ... آن صدا چه آشناست...

آن صدا ، صدای خــــــــــــــــــــــــــداســـت ... اینجا مرز تنهایی است ...و من شاهزاده تنهایی


چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, توسط hellboy



دلتنگی!!!!!


 

خَنــده امـ ميگيـرد وقتـي پَـس از مُـدت هــا بـي خبــري

 

بـي آنکــه سُــراغـي از ايـن دل ِ آواره بِگيــري مـي گــويـي :

" دِلــَمـ بـَرايـتـ تَنــگ اَســت "

.

.

يــا مـَـرا بــِه بــازيــ گـِــرفتــه اي !!!!

                        

                       يـــا مَعنــي واژه هــايـتــ را خــوبــ نِـمي دانـي !!!!


                                                    "دِلتنگــــي" ارزانـــي خـــودتـــ!!!

 


چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, توسط hellboy



من مرد هستم ... تو فقط زن باش...

باز می گویند که مردها بی عاطفه اند..... نمیدانم به کدام ساز زندگی باید رقصید......

 

.

شایدم درست باشد.....نمیدانم شایدم همچون زمانه که بر عکس شده تو هم برعکس شده ای.....

.

تو هم مثل مرد های زن صفتی که مردانگی را به فراموشی سپرده اند .... زن بودنت را در پشت خیال های

پوچ خود مخفی میکنی...که چه ؟ که مرد شده ای؟.. که این چنین بی عاطفه شده ای.....

.

اینها را میگویم تا دم از مهربانی و محبت نزنی وگرنه من را با تو و دنیای تو کاری نیست....

.

آن قدر در پیله رویاهایت بمان تا احساس خفگی کنی .... این منم که آزادم ..... از تو و زندان روح.....

.

سردی شبهایت را هم می توانی با خیال خود سپری کنی و هاله ای از آرزوهای محال به روی خود

بکشی....

.

تو از جنس من نیستی ... مرد هستم و یه رنگ... نه اسیر توهمات....تو اسیر خود باش و من اسیر خدا...

.

صورتت که نه!!! سیرتت بدجور دنیایی شده .... حواست باشد به چیزی دل بسته ای که از خودت بی وفا تر است...

تمام


چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, توسط hellboy



.........ما عین هم هستیم........

این همه گفتند.... این همه گفتی..... که ما هم شکل نیستیم ..... ما هزاران سال نوری فاصله داریم

 

هیچ توجه کرده ای ..... ما عین هم هستیم ... طوری که حتی فاصله کورسویی نیست چه برسد به سال نوری....

ما هر دو زندگی کردیم....... من برای تو !...... تو برای خودت!!!!

ما هر دو دعا میکردیم... من برای رسیدن به تو..! تو برای رسیدن به آرزوهایت!!!!

ما هر دو فروختیم.... من غروروم را..!  تو شخصیتت را.!!!!

ما هر دو اعتماد کردیم... من به دلم .!  تو به چشمانت !!!!

و در آخر ما هر دو رسیدیم.... من به آزادی.!  تو به آرزوهای پوچت!!!!

باز میگویی که ما فاصله داشتیم؟!!! .... خوب ببین ما هر دو عین هم بودیم!!! .. نبودیم؟

 

پ . ن: ز تــو بگذشـــتم و بگذاشتـــمت با دگران        رفتم از کوی تو اما پشت سر دل نگران

          ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی        تو بـــمان و دگران وای به حــال دگـــران


چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, توسط hellboy